محل تبلیغات شما



همین الان داشتم به هم اتاقیم که رفیقمم هست میگفتم حال ندارم . حوصله هیچ چیزو هیچ کسیو ندارم و حتی خودمم نمیدونم چه مرگمه .یه حس ترس توام با جون دوستی داره تو وجودم رشد میکنه و هرروزم داره بزرگتر مشه .بلااستثنا وقتایی که یه همچین وضعی دچار میشم یاد حرفای تنها تراپیستی که تو عمرم رفتم پیشش میوفتم .اصن یه روز خیلی عمیق راجع به خودش و تاثیری که رو من گذاشت مینویسم قول

دغدغه هام وقتایی که به پوچی میرسم ایناست:

-به من چه اصلا.

-تهش که چی.

-یه حسی همیشه بهم دست میاد که میگفتم نمیفهممش ولی غریبه بودنش همیشه توجهمو جلب میکردبه کمک فرشته ترین تراپیست دنیا فهمیدم اسمش من از پسش برنمیامه .و این جمله ی منفجر کننده دقیقا وقتایی که میترسیدم مثل یه کپسول اهن تو معدهم تجزیه میشه و این تو از پسش برنمیای یه جوری جذب سلولام میشه که کلا در برابر هر گونه شروعی تو زندگیم ایزوله میشم .

و این وضع ادامه داره حالا حالاها .

میخوام تمومش کنم .با تمام خستگی که تو جونم هست .اینو با اعتماد به نفس له شده و غرور خرد شده م میگم با تمتم تیکه های پاره پوره و زخمی روحم!

یه جایی نوشته بودم برای خودم که :

وقتی که فهمیدی از دونستن لذت میبری با تمام خستگی که تو وجودت هست به سمت یادگیری قدم بردار.این کشف کمی نیست دختر!

از دردسر های مهاجرت تنهایانه.!


یادم نیست حتی حالم چطور بود وقتی این نوشته رو با این عنوان من دراوردی اینجا رها کردممیدونی سالهاست که متوجه حال بد روحیم میشم ولی نمتونم بفهمم چمه .ینی فقط تا همین جاشو بلدم که بگم اکی من الان مساعد نیستم بابت درس خوندن یا بیرون رفتن یا اصن هر چیزدیگه ای که مربوط به من روخم احساستم و اعمال روزانه ام باه .

به شدت به حرف زدن با یه رفیق نیازمندم ینی واقعا جزو نیازمندی هامه .رفیق که میگم ینی رفیقی که تهش نگه اوکی هر جور خودت راحتی .

میدون یاگرم اطرافم رفیقی هم بوده باسه اونی که باید باهاش حرف بزنه من نیستم چون اعتقادی به حل شدن کارام با دردو دل و جونم برات بگه خواهر ندارم که ندارم .ولی یه بخش دیگه ای از این درد و دل کردن ها میرسه به اینکه  اقا تو دردت که دوا نشه حداقل میتونی سبک شی و یکم حس کنی اطرافیانت بی مصرف نیستن .ولی میدونی کجا دیگه خورد تو ذوقم ؟ تو بدترین روزا و شرایط.تو شرایطی که روزها و شب های متوالی ارزوی مرگ میکردم و امیدی به گذشتنشون نداشتم رو اوردم به به زبان اوردن حرف دل و مشکل و هر انچه که درداور بود به زبانم .بعد فهمیدم فرسنگ ها کیلومتر فاصله دارم با ادمایی که بدون اونا کس دیگه ای رو نمیشناختم برای دوام حیاتم تو کره زمین ؟

میکری چی میگم وقتی یهو همه چی اوار شه رو سرت و بدبخت عالم حس کنی خودتو ؟


بعد از مدت های مدید بازگشت خودمو به بلاگفا تبریک میگم!

خب.

هیچ نظری راجع به اینکه این یکی بلاگم قراره راجع به چی باشه ندارم ولی یه چیزایی تو سرمه که نمیتونم جای دیگه ای غیر از تزریقشون کنم ! از پلتفرم هایی مثله اینستاگرام و تلگرام و واتساپم خوشم نمیاد . اونا دیگه توش حرمت نیست به مولا !

دلم دقیقا واسعه روزایی لک زده که بشینم پشت کامپیوتر قدیمی مون و فقط از بلاگفا و امثالهم بخونم !

اون بالا گفتم این نوشته واسه معرفی خودمه ولی الان که شاید همش دو دیقه از تایپش میگذره فک میکنم ناشناس بمونم بهتره .

در کل فک میکنم خارج از نوشتن روزانه و پند و اندرز هایی که قراره اینجا جاری کنملابلاش غرم پیداشه !

تعجب نکنی هموطن

دیگه عرضی نیست غیر دوتا نکته:

۱.نوشتن تو خونمه از عنفوان کودکی 

۲.تقریبا هیچی از اداب رسوم سایت داری یادم نیست!

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها