محل تبلیغات شما

همین الان داشتم به هم اتاقیم که رفیقمم هست میگفتم حال ندارم . حوصله هیچ چیزو هیچ کسیو ندارم و حتی خودمم نمیدونم چه مرگمه .یه حس ترس توام با جون دوستی داره تو وجودم رشد میکنه و هرروزم داره بزرگتر مشه .بلااستثنا وقتایی که یه همچین وضعی دچار میشم یاد حرفای تنها تراپیستی که تو عمرم رفتم پیشش میوفتم .اصن یه روز خیلی عمیق راجع به خودش و تاثیری که رو من گذاشت مینویسم قول

دغدغه هام وقتایی که به پوچی میرسم ایناست:

-به من چه اصلا.

-تهش که چی.

-یه حسی همیشه بهم دست میاد که میگفتم نمیفهممش ولی غریبه بودنش همیشه توجهمو جلب میکردبه کمک فرشته ترین تراپیست دنیا فهمیدم اسمش من از پسش برنمیامه .و این جمله ی منفجر کننده دقیقا وقتایی که میترسیدم مثل یه کپسول اهن تو معدهم تجزیه میشه و این تو از پسش برنمیای یه جوری جذب سلولام میشه که کلا در برابر هر گونه شروعی تو زندگیم ایزوله میشم .

و این وضع ادامه داره حالا حالاها .

میخوام تمومش کنم .با تمام خستگی که تو جونم هست .اینو با اعتماد به نفس له شده و غرور خرد شده م میگم با تمتم تیکه های پاره پوره و زخمی روحم!

یه جایی نوشته بودم برای خودم که :

وقتی که فهمیدی از دونستن لذت میبری با تمام خستگی که تو وجودت هست به سمت یادگیری قدم بردار.این کشف کمی نیست دختر!

از دردسر های مهاجرت تنهایانه.!

اینو از من داشته باش ۲

از من داشته باش اینو

its just for introduse myselve

یه ,تو ,هست ,وقتایی ,های ,میشه ,که تو ,و این ,وقتایی که ,خستگی که ,با تمام

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوین الکترونیک جبرا